با میشل و کریستین رفتیم پاب ایرلندی نزدیک دانشگاه. من برگر وگان خوردم و آنها بیف. بعد حرف این شد که آخر هفته قرار است هوا گرم شود و کریستین گفت چه عالی! میشود برویم تیراندازی! بعد فهمیدم با دوستدخترش تمرین میکنند تا امتحان بدهند و مجوز شکار بگیرند و بعد بروند شکار! شکار چی؟ خرگوش، پرنده، گوزن! خیلی تعجب کردم و گفتم بیچاره گوزنها! برایش قابل درک نبود البته، و میگفت گوزنهایی که شکار میشوند زندگی خوبی دارند و آزادند و بعد سریع میمیرند و متوجه نمیشوند. من اما متوجه نمیشوم وقتی میتوانند همانطور آزاد به زندگیشان ادامه دهند چرا باید شکار شوند. بحث را ادامه ندادم اما.
سه روز آخر هفته گذشته بازدید : 273
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 18:58